جوان از نظر عقل و احساسات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جوان از نظر عقل و احساسات - نسخه متنی

محمدتقی فلسفی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جرايم غير انسانى

گفت : وقتى اين نامه را خواندم ، تمام بدنم لرزيد. از شدت ناراحتى و هيجان ، گمان مى كردم نزديك است سينه بشكافد و قلبم از غصه بيرون افتد. با سرعت به منزلى كه نشانى داده بود آمدم و آن همين منزل بود.

وارد اين بالا خانه شدم . ديدم روى همين تخت ، يك بدن بى حركت افتاده و دختر بچه اش پهلوى آن بدن نشسته و با وضع تلخ و ناراحت كننده اى گريه مى كند. بى اختيار از وحشت آن منظره هولناك فرياد زدم و بى هوش شدم .

گويى در آن موقع ، جرايم غير انسانى من به صورت درندگان وحشتناك در نظرم مجسم شده بودند. يكى چنگال خود را به من مى نمود و ديگرى مى خواست با دندان مرا بدرد. وقتى به خود آمدم ، با خدا عهد كردم كه از اين بالا خانه ، كه اسمش را غرقة الاحزان گذارده ام ، خارج نشوم و به جبران ستم هايى كه بر آن دختر مظلوم كرده ام ، مثل او زندگى كنم و مانند او بميرم . اينك موقع مرگم فرا رسيده و در خود احساس مسرت و رضايت خاطر مى كنم . زيرا نداى باطنى قلبم به من مى گويد، خداوند جرايم تو را بخشيده و آن همه گناهانى را كه ناشى از بى رحمى و قساوت قلب بوده ، آمرزيده است . سخنش كه به اينجا رسيد، زبانش بند آمد و رنگ صورتش به كلى تغيير كرد. نتوانست خود را نگاه دارد. در بستر افتاد.

آخرين كلامى كه در نهايت ضعف و ناتوانى به من گفت ، اين بود:

ابنتى يا صديقى يعنى دوست عزيزم ، دخترم را به تو مى سپارم . سپس جان به جان آفرين تسليم كرد.

ساعتى در كنارش ماندم و آن چه وظيفه يك دوست بود، درباره اش انجام دادم . نامه هايى براى دوستان و آشنايانش نوشتم و همه در تشييع جنازه اش ‍ شركت كردند. من در عمرم روزى را مثل آن روز نديدم كه زن و مرد به شدت گريه مى كردند.

خدا مى داند الآن هم كه قصه او را مى نويسم ، از شدت گريه و هيجان نمى توانم خود را نگاه دارم و هرگز صداى ضعيف او را در آخرين لحظه زندگى فراموش نمى كنم كه گفت :

ابنتى يا صديقى .(385)

/ 791