فيلو مى گويد: اگر زيست شناسان تصور كرده اند كه خاطرات به شكل استحاله هاى مادى در مغز باقى مى ماند و اين موضوع را به اتكاى امراض حافظه و ارتباط آن ها با قسمتى از مغز اظهار داشته اند، دچار اشتباه شده اند. اگر به مغز صدمه اى برسد، دستگاه هاى حركتى خراب مى شوند و مغز ديگر نمى تواند نقش خود را انجام دهد و خاطرات مجرد هم نمى توانند صورت مادى به خود بگيرند. ديگر خاطرات مفيد ظاهر نمى شوند و شخص به انواع امراض حافظه مبتلا مى گردد، اما با اين حال ، حافظه مجرد مورد تعرض قرار نگرفته است . پس مغز فقط شرايط انجام عمل تذكار را فراهم مى نمايد و محتوى تذكار نيست . البته عموما مابين حالات نفسانى و مغز، پيوستگى و تعلقى وجود دارد، ولى چنان كه برگسون متذكر مى گردد، مابين لباسى كه به ميخ آويزان است و خود ميخ هم پيوستگى وجود دارد، زيرا اگر ميخ را بيرون بياوريم ، لباس مى افتد. با اين حال وجود لباس به وجود ميخ بستگى ندارد.
تفكيك حافظه از عادات
اگر در دوره كنونى بخواهيم از نفوذ نظريه هاى برگسون اظهار عدم اطلاع كنيم ، كار بيهوده اى كرده ايم . برگسون اول كسى است كه حافظه حقيقى را از عادات مجزا نموده و ثابت كرد كه خاطره مانند چيزى كه در كتابى ثبت شده باشد، در مغز نيست. وى نشان داد كه مغز دستگاهى است كه صورت هاى ذهنى را با زمان حال مربوط مى سازد. از طرفى دلاى مى نويسد تمام قضايايى كه اخيرا به وسيله آزمايش هاى علوم حيوان شناسى و علم امراض ثابت شده است ، نظريه برگسون را تاييد مى كند.(138)