متاءسفانه در مدارس ما تاريخ را صرف ناظر به گذشته مى دانند، و از ارتباط آن با زندگى اجتماعى معاصر غافل اند. تاريخ اگر از زمان حال بگسلد، ديگر متضمن هيچ گونه فايده اى نخواهد بود. زيرا گذشته ، اگر مطلقا رفته و گذشته باشد، راهى در زندگى ما نخواهد داشت و گرهى از كار ما نخواهد گشود، ولى واقع امر چنين نيست . تاريخ البته با گذشته سر و كار دارد، ولى اين گذشته با زمان حال بى ارتباط نيست .تاريخ ، علم حوادث گذشته است ، اما گذشته تاريخى در حكم تاريخ زمان حال است . ما وقتى مى توانيم جريانات و امكانات وضع موجود كشور خود را دريابيم كه سير حوادث گذشته آن را بدانيم . شايد مهم ترين كشف نيمه دوم قرن نوزدهم اين بود كه براى فهم هر چيزى بايد با سير تاريخى آن به خوبى آشنا شد. بى گمان ، نه تنها شناخت گذشته براى دريافت حال حاضر ضرورت دارد، بلكه اساسا تبيين حوادث گذشته ، بدون رجوع به موازين و مقتضيات حال ، دست نمى دهد. اگر از پايگاه حال به گذشته ننگريم ، نمى توانيم معنايى براى حوادث گذشته قائل شويم . بنابراين مسلم است كه علم تاريخ بايد با حوادث اجتماعى موجود در ارتباط باشد. در غير اين صورت ، تاريخ از عهده رسالت خود، كه بسط مناسبات اجتماعى انسان است ، قاصر خواهد ماند.(267)