مسلم آن است كه اوضاع دنيا بر وفق مراد و مطابق دلخواه جهانيان نيست ، بلكه مملو از خصومت ، دشمنى ، كشتار، ناكامى ، گرسنگى ، ويرانى ، بدبينى ، ترس و غم است و ما به غلام خود نهيب مى زنيم كه بيش از پيش بر دامنه اين بلاها بيفزايد. به راستى مايه بسى حيرت است كه علم پس از تبديل وحشيان به آدميان ، اينك بار ديگر آدميان را به صورت وحشيان در مى آورد. تمدن دستخوش چه فلاكتى شد؟ آيا بيمار است ؟ آيا پايه هاى آن اصولا تزلزل است ؟ معبودى است كه مريدان خود را به هلاك مى رساند؟ يا آن كه در مقابل خوى و طبع پست انسانى ياراى مقاومت ندارد؟ آيا منشاء همه ناكامى ها و بيمارى هاى بين المللى همين خوى انسانى است ؟ آيا ممكن است آن چه بر انسان مى گذرد، نتيجه عمل خودش باشد؟ علم به اين پرسش پاسخ مثبت مى دهد، ولى علم برده اى بيش نيست . چه مى شد اگر اين غلام حلقه به گوش ، يعنى علم را درست مورد استفاده قرار مى داديم ؟ چه مى شد هر گاه در پرتو نور آن جلو مى رفتيم و به عوض استمداد از آن براى ساختن توپ و تفنگ ، براى به وجود آوردن يك جامعه بين المللى آرام تر و سعادتمندترى از آن يارى مى طلبيديم ؟ (1140)