نوجوان شادمان است از اين كه دوران كودكى را پشت سر گذارده و از زندان طفوليت آزاده شده است . مسرور است كه از صف بچه ها خارج شده و به گروه جوانان و بزرگسالان پيوسته است . او هرگز نمى خواهد دوباره به دوره كودكى برگردد و دگران با او برخورد كودكانه نمايند. او به هيچ قيمت حاضر نيست بزرگى خود را از دست بدهد و به شخصيت و عزت نفسش آسيبى برسد.
آميزش با مردم
كودك به سبب ناتوانى جسم و نارسايى فكر، ناچار است تابع پدر و مادر باشد، در محيط محدود خانواده به سر برد و اوامر آنان را بدون چون و چرا اطاعت نمايد. ولى نوجوانان بالغ كه از ضعف دوران كودكى آزاد شده و خود را نيرومند و توانا مى بيند، تنها به اين قانع نيست كه دگران او را يك انسان بزرگ بدانند بلكه مى خواهد در تمام رفتار و گفتار، مانند بزرگسالان باشد. از محيط خانواده قدم فراتر بگذارد، مثل افراد بزرگ وارد اجتماع شود، و آزادانه با مردم بياميزد. او ديگر حاضر نيست مانند اطفال نابالغ ، مطيع بى قيد و شرط پدر و مادر باشد يا زير بار فرمانروايى اين و آن برود.(خانواده براى كودك محيط عادى و طبيعى است كه در آن جا مى تواند به طور كامل شكفتگى حاصل نمايد. اما از زمان تكليف به بعد ديگر اين محيط براى فعاليت جوانان مخصوصا پسران ، كافى نيست ديگر اشتغالات خانوادگى ايشان را كسل مى نمايد، زيرا ميل دارند با دوستان يكدل و منتخب به گردش بپردازند. ديگر جوانان مطيع و آرامى نيستند و حكومت برايشان مشكل و گاهى غير ممكن است .)(518)(هر قدر كه نيرو زياد مى شود، شخص در مقابل يوغ اسارت بى تاب مى گردد. هر نوع حاكميت ديگران سنگين به نظر مى رسد و هر قسم فشار و مضيقه به نظر غيرقابل تحمل مى آيد. اصلا جوان ، علت وجود و لزوم اين مضيقه ها را درك نمى نمايد.)(519)