(اگر خوب فكر كنيد مى فهميد كه علت بعضى از افكار و اعمال شما روان ناآگاه شماست . در حقيقت شما نمى دانيد كه چرا داراى اين افكار هستيد و چرا آن اعمال از شما سر مى زند، زيرا عقل و اداره شما هيچ دخالتى در آن ها ندارد. اين افكار و اعمال نتيجه آسيب هاى كوچك و ناچيزى است كه در دوره كودكى به روح و ذهن و شما وارده شده است . مانند پيش آمدها و خاطرات ناگوار كه در آن هنگام روح حساس شما را سخت متاءثر كرده است . مثلا محروميت از محبت و توجه اطرافيان ، ديدن مناظر وحشت انگيز، مورد آزار و اذيت ديگران واقع شدن و غيره . اگر شما به منشاء و علت اين افكار و بفتار خود پى ببريد و آن خاطرات و پيش آمدهايى را كه روح شما را متاثر كرده ، به ياد بياوريد، يك قدم به سوى موفقيت و پيروزى بر نواقص روانى خود بر داشته ايد.)(345)
زياده روى در محبت
ناگفته نماند كه محبت بيش از اندازه نسبت به كودك نيز مانند بى مهرى به كودك ، عوارض نامطلوبى در بردارد. به عبارت ديگر، همان طور كه تحقير و توهين به كودك ، بى احترامى به شخصيت كودك ، توجه نكردن به عزت نفس و حب ذات كودك ، در نهاد طفل اثر بد مى گذارد و نتايج تلخ آن در جوانى آشكار مى شود، زياده روى در محبت و افراط در نوازش نيز روان طفل را زودرنج و نامتعادل مى سازد و در جوانى مايه تيره روزى و بدبختى اش مى شود.(اينان خود را لايق هر سعادتى مى دانند و دنيا را فرمانبردار خود فرض مى كنند. هر دفعه كه با ناكامى و حرمان روبه رو مى شوند، گرچه شايد از تدبير و سعى و عمل ، مبلغ مهمى خرج نكرده باشند، زمين و زمان را مسؤ ول نامرادى خويش مى خوانند و خود را به سبب اين نامرادى ، بدبخت و محروم مى بينند و با مقدارى از قواى روحى خود را از دست مى دهند. اين گونه اشخاص ، غالبا به تصور اين كه ديگران در عدم موفقيت ايشان تقصير كارند، در دل از همه قهر مى كنند و حتى در ظاهر نيز كدورت خود را به زبان مى آورند و دوستان خود را يكى پس از ديگرى از دست مى دهند.)(346)