آيه شريفه به بيان يكى از صفات بد و عادتهاى زشت مردم دوره جاهليت مـى پـردازد كـه دخـتركشى و زنده به گوركردن نوزادان دختربود. داشتن دختر درمحيط جاهلى و درميان مشركان آن عصر، مايه ننگ و سرافكندگى محسوب مى شد.منشاء پيدايش آن بدعت شوم ، چند چيز بود.الف ـ تـرس از ايـنـكـه اگـر دختران زنده بمانند و بزرگ شوند ممكن است در موقعيت جنگى به دست دشمن بيفتند و براى آنها نوعى ننگ ببار آورند.ب ـ پـسـران از اوان زنـدگـى ، توليد كننده و عامل تاءمين معاش هستند ولى دختران مصرف كننده انـد؛ بـويـژه در آن زمـان و در آن مـحـيـط كـه پسران ، سرمايه بزرگى محسوب مى شدند و در غارتگريها و...از وجودشان به مراتب بيشتر از دختران استفاده مى شد.ج ـ وجـود جـنگها ونزاعهاى دائمى قبيلگى ميان آنها سبب فقدان سريع مردان وپسران جنگجو مى شد وبه طور طبيعى تناسب و تعادل ميان تعداد دختران و پسران به هم مى خورد.د ـ عـدم ايـمـان بـه روز قيامت . در آيه 57 (آيه قبل از آيات مورد بحث ) فرمود:(مشركان براى خـدا دخـتر قرار مى دهند) و در اين آيات حال خودشان رابه هنگام دختردار شدن توصيف و آنها را تـوبـيـخ كـرد كه بد حكم مى كنند كه آنچه را خوش نمى دارند به خدا نسبت مى دهند و براى او مثل مى آورند ـ چنان كه ملائكه و بعضى از خدايان را زن مى دانستند و دختران خدا مى پنداشتند و آنـچـه مـورد پـسـنـدشان است ـ پسران را براى خود فرض مى كنند و در آيه بعد ريشه اين حكم كردن و مثل زدن را بى ايمانى به آخرت مى شمارد.(لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاْ خِرَةِ مَثَلُ السُّوْءِ).آرى بـى ايـمـانى ريشه همه اعمال زشت است و آن كسى كه به خدا و آخرت ايمان داشته باشد، نه نسبت دختر داشتن به او مى زند و نه فرزند دختر را كه مخلوق معصوم است ناخوش مى دارد و نـه او را زنده به گور مى كند. براى مؤ من فرزند دختر نيز مانند پسر هديه اى است الهى كه وظيفه دارد او را به وجه احسن تربيت كند و خلفى صالح براى خود گرداند.(120) سه عامل اول ، عـوامـل بـرون ذاتـى و عـامل چهارم ، عامل درون ذاتى محسوب مى شود. حتى مى توان گفت آن عوامل سه گانه نيز از عدم ايمان به روز رستاخيز نشاءت گرفته است .
2 - آثـار روانـى
قـرآن در ايـن آيه با زيبايى تمام و در نهايت هنرمندى ، آثار روانى اين عادت زشت را به تصوير كشيده است . از اين رو، مى گويد:هـرگـاه بـه يكى مژده مى دادند كه صاحب دختر شده اى آثار اين (مژده بد) در چهره اش نمايان مـى گـشـت ، بـديـن گـونه كه به جاى خوشحالى و تشكّر، چهره اش بر افروخته و صورتش سـياه مى شد. سياه شدن صورت ، كنايه از شدت حزن و اندوه است . خشمگين مى گرديد. براى نجات از اين ننگ از قبيله اش پنهان مى شد يا فرار مى كرد. بر سر دوراهى قرار مى گرفت و نـمـى دانـسـت چـه كند؟ دخترش را با وجود خفّت و ننگ بپذيرد و يا او را زنده در زير خاك پنهان سازد؟! (121) قـرآن بـا نـمـايـش ايـن صـحـنـه ، درگـيـرى عـوامـل فـطـرى را بـا عـوامـل تـحـمـيـلى مـحـيـط و