:در روايتى آمده است كه خداوند به داوود عليه السلام وحى فرمود (تـو بـنـده خـوبـى هستى ، جز اينكه از بيت المال روزى مى خورى . داوود باتضرع و زارى از خـداونـد راه نجات خواست . خداوند نيز خواسته او را اجابت كرد و آهن را براى او نرم گردانيد و علم زره سازى را به او تعليم داد. (110) ايـن روايـت بـخوبى نشان دهنده اهميت كار، تلاش ، صنعت و روزى از دسترنج خويش خوردن اسـت . خـداونـد نـمـى پسنددكه بندگانش با اينكه توانايى كار دارند و مى توانند روزى خود راكـسـب كـنـنـد، كـار رارهـاكـرده وازبـيـت المـال روزى بـخـورنـد . البـتـه كـسانى هستند كه به دليـل اشـتـغال درپستهاى اجتماعى ، سياسى و حكومتى وقت كافى براى كسب روزى ندارند و جز اسـتـفـاده كـردن از بـيـت المـال راهـى بـرايـشـان وجـود نـدارد . ايـن عـدّه اجـازه دارنـد كـه ازبـيـت المـال امـرار مـعـاش كـنـند. هرچندكه همين افراد هم اگربتوانند با انجام دادن كارى ، در آمدى كسب كرده و با آن زندگى شان را اداره كنند . پسنديده تر است و به همين جهت پيامبران و اولياى خدا عليهم السلام سعى داشتند كه از دسترنج خويش روزى بخورند .بـنـابـر نـقـل ، انـبـياء هر كدام به حرفه و كسبى اشتغال داشته اند . ادريس خياط ، نوح نجّار ، ابـراهـيـم پـارچـه فـروش ، داوود زره سـاز و آدم كـشـاورز بـوده است و حضرت سليمان در زمان حكومتش ، زنبيل مى بافت و با فروش آن امرار معاش مى كرد . (111)
داستان ذوالنون
(وَذَالنُّونِ اِذْذَهـَبَ مـُغـاضـِبـاً فـَظـَنَّ اَنْ لَنْ نـَقـْدِرَ عـَلَيْهِ فَنادى فِى الظُّلُما تِ اَنْ لااِلهَ اِلاّ اَنْتَ سـُبـْحـانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ الظّالِمينََ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِى الْمُؤْمِنينَ) (انبياء ، 87ـ88) و صاحب ماهى را ، آن گاه كه خشمناك برفت و پنداشت كه هرگز بر او تنگ نمى گيريم . و در تـاريـكـيـهـا نـدا داد :هـيـچ خـدايـى جـز تـو نـيست ،تو منزّه هستى و من از ستمكارانم . پس دعايش رامستجاب كرديم واو رااز اندوه رهانيديم ومؤ منان رااين چنين مى رهانيم .
چند نكته
1 - گـرفتار شدن يونس (ع ) در شكم ماهى
يونس عليه السلام ، يكى از پيامبران الهى بود . خداوند او را براى هدايت جمعيتى برانگيخت . وى وظيفه تبليغ راانجام داد ولى قومش او را تكذيب كـردنـد . زمـان وعده عذاب فرارسيد . باپديدار شدن نشانه هاى عذاب ، يونس (ع )، غضبناك از قوم ، شهر را ترك كرد و گمانش اين بود كه تمام رسالت خويش رابه انجام رسانده و هرگز مـرتـكـب تـرك اولايـى نـشـده اسـت تـا بـه سـبـب آن سـزاوار گـرفـتـارى و سـخـتـى بـاشد . و حـال آنكه سزاوار بود تازمانى كه اجازه خارج شدن دريافت نكرده درشهر بماند و به تبليغ خود ادامه دهد .خـداونـد بـراى تـنـبـّه و بـيدارى يونس (ع ) او را در شكم ماهى گرفتاركرد. بدين صورت كه وقـتـى از شـهر خارج شد و به كنار دريا رسيد، بركشتى سوار شد، نهنگى بر سر راه كشتى درآمد. سرنشينان ، راه نجات را در اين ديدند كه يك نفر راباقيد قرعه كام نهنگ اندازند . قرعه زدند و به نام يونس (ع ) در آمد؛ او رابه داخل دريا انداختند و او دركام نهنگ گرفتار شد. يونس (ع ) متوجه شد كه اين جريان ، مؤ اخذه خداست به سبب رفتارى كه با قوم خود كرده است و مردم رابـه عـذاب سپرده و خود بيرون آمده است ، بدين جهت در همان تاريكيهاى شب و شكم ماهى و ظلمت دريـا فـريـاد به استغاثه و توبه برآورد. خدداوند ناله او را