ممكن است برخى بپرسند كه شفاعت ، سبب جرى شدن بندگان بر عصيان مى شود و اين با غرض دين خدا كه سوق دادن بندگان به سوى طاعت خداست سازگارى نـدارد. ايـن اشـكـال وارد نـيـسـت ، چـون در درجـه اوّل ، مـعـلوم نـيـست چه گناهان و يا چه مجرمانى مـشـمـول شـفـاعـت واقـع مـى شـونـد و (اصـل شـفـاعـت ) تـنـهـا بـه عـنـوان يـك اصـل كلى و سر بسته اثبات شده است . در درجه دوم ، (شفاعت ) مشروط به شروطى شده است از جـمـله اراده و خواست خدا كه ممكن است حاصل نشود. بنابراين ، هيچ گناهكارى اطمينان ندارد كه شفاعت شامل حالش مى شود تا در نتيجه جراءت گناه پيدا كند. بلكه بر عكس ، شفاعت به بنده گناهكار اميد بخشش مى دهد و او را از افتادن به دامن ياءس و نوميدى از رحمت حق و در نتيجه انجام گناه بيشتر باز مى دارد. او وقتى گناهان خود را بر مى شمارد خود را سزاوار عقوبت مى يابد، ايـن شـفاعت است كه به عنوان يك روزنه اميد، راه بازگشت ، را به او مى نماياند و او را اميدوار مى كند و به تجديد نظر، توبه و بازگشت رهنمون مى شود.
4 - شـرط ايـمـان
از مـجـمـوع آيـات قـرآن اسـتـفـاده مـى شـود كـه شـفـاعـت شـامـل ديـنـداران و مـؤ مـنـانـى مى گردد كه به گناه آلوده شده اند ولى با ايمان از دنيا رفته اند. (72)
آثار رويگردانى از ياد حق
(وَ مَنْ اَعْرَضَ عَنْ ذِكْرى فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ القِيمَةِ اَعْمىَ قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنى اَعـْمـى وَ قـَدْكـُنـْتُ بَصيراً. قالَ كَذلِكَ اَتَتْكَ اياتُنا فَنَسيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى ) (طه ، 124 ـ 126) هركه از ياد من روى بگرداند، براستى برايش زندگى سخت خواهد بود و او را روز قيامت كور، مـحـشـور كـنـيـم . مى گويد:پروردگارا! چرا مرا كه بينا بوده ام كور محشور كرده اى ؟ خدا مى فـرمـايـد:هـمـان طـوركـه آيـات مـاكـه بـه تو رسيد، فراموشى كردى (وناديده گرفتى )تو نيزامروزفراموش گشته اى .
چند نكته
1 - تـنـگـى مـعـيـشـت
در آيـه بالا دو اثر مهم براى رويگردانى از ياد حق گوشزد شده است كه اولى تنگى معيشت و سختى زندگى دنيوى است .مـراد از تـنـگى معيشت چيست ؟ كسى كه خدا را فراموش و با او قطع رابطه كند، ديگر چيزى غير دنـيـا نمى ماند كه به آن دل ببندد و آن را مطلوب خود قرار دهد. در نتيجه همه كوششهاى خود را صرف دنيا مى كند و درصدد اصلاح و توسعه زندگى دنيايى و بهره گيرى از آن بر مى آيد ولى هـيـچ گـاه با آنچه به دست مى آورد ـ كم يا زياد ـ آرامش نمى يابد و راضى و خشنود نمى گـردد. از ايـن رو، همواره در پى مرتبه بيشتر و بالاترى است و اين حرص به جايى ختم نمى شـود. چـنين كسى هميشه در انديشه فقر و تنگنا است و هميشه دلش داغدار و مشتاق چيزهايى است كـه نـدارد، صـرف نـظـر از غـم و انـدوه و دغـدَغـه و اضـطـراب و تـرسـى كـه از نـزول آفـات و روى آوردن ناملايمات و فرا رسيدن مرگ و بيمارى و شر حسودان و كيد دشمنان دارد. پـس هـميشه در حسرت و غم آرزوهاى برآورده نشده و ترس از دست دادن آنچه به دست آورده است ، به سر مى برد.در حـالى كـه اگـر مـقـام پـروردگـار خـود را مـى شـنـاخـت و بـه يـاد او بـود، يـقين مى كرد كه