چند نكته - فرازهایی از قرآن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فرازهایی از قرآن - نسخه متنی

مرکز تحقیقات اسلامی سپاه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

(در آنـجـا) بـنـده اى از بـنـدگـان مـا را يـافـتـنـد كـه او را مشمول رحمت خود ساخته و از سوى خود علمى به او تعليم داده بوديم . موسى به او گفت آيا من از تـو پـيـروى كـنـم تـا از آنچه به تو تعليم داده شده است و مايه رشد و صلاح است به من بـيـامـــوزى ؟! گـفـت تـو هـــرگـز نـمى توانى با من شكيبايى كنى ! و چگـونه مى تـوانى در بـرابـر چـــيـزى كـه از آن آگـــاه نيستى شكيـبا باشى ! (موسى ) گفت :ان شاءالله مرا شكيبا خواهى يافت و درهيچ كارى مخالفت فرمان تو نخواهم كرد. آنها به راه افتادند تا اينكه سوار كـشـتـى شدند و او كشتى را سوراخ كرد، (موسى ) گفت آيا آن را سوراخ كردى كه اهلش را غرق كـنـى ، راسـتـى چه كار بدى انجام دادى ؟! گفت :نگفتم تو هرگز نمى توانى با من شكيبايى كـنـى ؟!

(مـوسـى ) گفت مرا به خاطر اين فراموشكارى مؤ اخذه مكن و بر من بخاطر اين امر سخت مگير. باز به راه خود ادامه دادند تا اينكه نوجوانى را ديدند و او آن نوجوان را كشت ! (موسى ) گفت :آيا انسان پاكى را بى آنكه قتلى كرده باشد كشتى ؟! براستى كار منكر و زشتى انجام دادى . (بـاز آن مـرد عالم ) گفت :به تو نگفتم تو هرگز توانايى ندارى با من شكيبايى كنى ؟! مـوسـى گـفـت :اگـر بـعـد از ايـن از تـو دربـاره چـيـزى سـؤ ال كردم ، ديگر بامن مصاحبت نكن ؛ چرا كه از ناحيه من تو به عذر رسيده اى . (مقصود و اين است كـه تـو در حد معذور بودن با من مماشات كرده اى ) باز به راه خود ادامه دادند تابه قريه اى رسيدند. از آنها خواستند كه به آنها غذا دهند ولى آنها از ميهمان كردن آنان خود دارى كردند (با اين حال ) آنها در آنجا ديوارى يافتند كه مى خواست فرو بريزد (آن مرد عالم ) آن ديوار را بر پاداشت . (موسى ) گفت :كاش مى خواستى در برابر اين كار مزدى بگيرى . او گفت :اينك وقت جدايى من و تو فرا رسيده است ؛ اما اكنون سرّ آنچه را كه نتوانستى در برابر آن صبر كنى ، بـراى تـو باز گو مى كنم . امّا آن كشتى متعلّق به گروهى از مستمندان بود كه با آن در دريا كـار مـى كردند و من خواستم آن را معيوب كنم (چرا كه ) پشت سر آنها پادشاهى ستمگر بود كه هـر كـشـتـى را از روى غـصـب مـى گـرفـت . و امـّا آن نـوجـوان ، پـدر و مـادرش بـا ايمان بودند، نخواستيم او آنها را به طغيان و كفر وا دارد و ما اراده كرديم كه پروردگارشان فرزند پاكتر و پـرمـحـبت ترى به جاى او به آنها بدهد و اما آن ديوار، متعلّق به دو نوجوان يتيم در آن شهر بـود و زيـر آن گنجى متعلّق به آنها وجود داشت و پدرشان مرد صالحى بود، پروردگار تو مـى خـواسـت آنـها به حدّ بلوغ برسند و گنجشان را استخراج كنند، اين رحمتى از پروردگارت بـود، مـن بـه دسـتـور خـود اين كار را نكردم و اين بود سرّ كارهايى كه توانايى شكيبايى در برابر آنها را نداشتى . (1)

چند نكته

1 - حـضـرت مـوسـى (ع ) در جـسـتـجـوى مـعـلّم بـزرگ

در حـديـثـى از رسول خدا (ص ) به نقل از ابى بن كعب از ابن عباس آمده است كه :

(يـك روز مـوسـى در مـيـان قـوم بـنـى اسـرائيـل مـشـغـول خـطـابـه بود، كسى از او پرسيد در روى زمين چه كسى از همه اعلم است ؟ موسى گفت :كـسـى عـالمتر از خود سراغ ندارم در اين هنگام به موسى وحى شد كه ما بنده اى داريم در مجمع البـحرين كه از تو دانشمند تر است ، در اينجا موسى از خدا تقاضا كرد كه به ديدار اين مرد عالم نايل گردد و خدا راه وصول به اين هدف را به او نشان داد.) (2) حـضـرت مـوسـى (ع ) بـه هـمـراه فردى ديگر به نام يوشع بن نون ـ مرد رشيد و شجاع و با ايـمان بنى اسرائيل ـ براى يافتن فرد عالم به سوى مجمع البحرين راه افتادند، و سرانجام او را پيدا كردند و خداوند از آن چنين ياد مى كند:

(فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا اتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً) پـس بـنـده اى از بـنـدگـان مـا را يـافـتـنـد كـه او را مـشـمـول رحـمـت خـود سـاخـتـه و عـلم و دانش قابل ملاحظه اى تعليمش كرده بوديم .

گرچه قرآن از او به اسم نام نمى برد ولى از روايات متعددى چنين بر مى آيد كه اين مرد عالم (خـضـر) بـوده اسـت و از تـعـبـير (مِنْ لَدُنّا) چنين استفاده مى شود كه علم او يك علم عادى نبوده بـلكـه آگـاهـى از قـسـمـتـى از اسـرار جـهـان و رمـوز حـوادثـى كـه تـنها خدا مى داند بوده است . (3)

2 - ادب شـاگـرد و اسـتـاد

عـلاّمـه طـبـاطـبـايى ـ ادب حضرت موسى و خضر عليهما السلام را در برخورد

/ 375